بازار و کسب و کار

چگونه در عصر اطلاعات غلط، ذهنی شفاف‌تر داشته باشیم؟ از پروپگاندا تا مغلطه‌ها و هنر شفاف اندیشیدن

امروز دیگر کمبود اطلاعات مشکل اصلی ما نیست؛ برعکس، آن‌قدر خبر، تحلیل، ویدیو، استوری و پیام به سمت‌مان سرازیر می‌شود که بیشتر وقت‌ها نمی‌دانیم چه چیزی را باور کنیم و چه چیزی را نادیده بگیریم. هر کانال و رسانه‌ای روایت خودش را دارد، هر اینفلوئنسری تحلیل خودش را، و هر دوست و آشنایی هم چند خبر «مهم و فوری» برایمان می‌فرستد. در این شلوغی، اگر ابزار تشخیص نداشته باشیم، خیلی راحت اسیر ترس‌ها، شایعات و سوءبرداشت‌ها می‌شویم.

یکی از مفاهیم کلیدی برای فهم این فضا، پروپگاندا است. پروپگاندا فقط به معنای دروغ گفتن نیست؛ گاهی فقط بخش کوچکی از حقیقت پررنگ می‌شود و بقیه واقعیت‌ها سانسور یا کمرنگ می‌شوند. با انتخاب کلمات مشخص، تصاویر احساسی، موسیقی تأثیرگذار و آمارهای گزینشی، می‌شود احساسی خاص را در مخاطب ایجاد کرد؛ بدون این‌که ظاهراً دروغ صریحی گفته شده باشد. وقتی این سازوکار را نشناسیم، ممکن است فکر کنیم «من که آدم باهوشی هستم، گول نمی‌خورم»، در حالی که پیام از درِ احساس وارد شده، نه از درِ منطق.

در کنار پروپگاندا، موضوع مهم دیگری هم وجود دارد: مغلطه‌ها. مغلطه یعنی استدلالی که در ظاهر منطقی به نظر می‌رسد، اما در ساختار درونی‌اش یک خطای جدی دارد. گاهی در یک بحث تلویزیونی، مجری به‌جای پاسخ دادن به سؤال، به شخصیت طرف مقابل حمله می‌کند؛ این یک مغلطه است. گاهی در شبکه‌های اجتماعی، با دیدن یک مثال احساسی درباره یک اتفاق، سریع حکم کلی برای همه موارد صادر می‌کنیم؛ این هم نوعی مغلطه است.

شناختن این خطاها چیزی شبیه واکسن ذهنی است. وقتی با محتوایی مواجه می‌شویم که شدیداً ما را عصبانی، امیدوار، هیجان‌زده یا ترسان می‌کند، اگر کمی آموزش در زمینه آموزش مغلطه ها دیده باشیم، می‌توانیم بپرسیم: آیا این استدلال فقط روی احساس من بازی می‌کند؟ آیا شواهد کافی دارد؟ آیا دارد یک مورد خاص را به همه تعمیم می‌دهد؟ آیا به‌جای پاسخ، حواس مرا با موضوع دیگری پرت می‌کند؟

در سطحی عمیق‌تر، کتاب‌ها و مباحث مربوط به «خطاهای شناختی» نشان می‌دهند که حتی اگر پروپگاندا و مغلطه دیگران را هم تشخیص بدهیم، هنوز با دشمنی درونی‌تر روبه‌رو هستیم: مغز خودمان. کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» به همین موضوع می‌پردازد؛ به این‌که چگونه ذهن ما برای راحتی و سرعت بیشتر، میانبرهایی می‌سازد که همیشه هم نتیجه درستی ندارند. ما دوست داریم چیزهایی را ببینیم که باورهای قبلی‌مان را تأیید می‌کند، اعدادی را که اول می‌شنویم بیش از حد جدی می‌گیریم، از جمع جا نماندن برایمان مهم‌تر از درست فکر کردن می‌شود و… همه این‌ها تله‌هایی هستند که اگر نشناسیم‌شان، بارها و بارها در آن‌ها می‌افتیم.

این مهارت‌ها فقط برای مباحث فلسفی یا سیاسی نیستند؛ در زندگی روزمره کاملاً کاربرد دارند. وقتی می‌خواهیم شغلی را انتخاب کنیم، در مورد یک سرمایه‌گذاری تصمیم بگیریم، در یک رابطه عاطفی پیش برویم یا حتی صرفاً درباره خودمان قضاوت کنیم، اگر قربانی خطاهای ذهنی خودمان باشیم، احتمال پشیمانی بالا می‌رود. تفکر شفاف کمک می‌کند قبل از اقدام، کمی مکث کنیم، چند سؤال بیشتر بپرسیم و تصویر کامل‌تری ببینیم.

پادکست سانسورچی ، پادکستی است که این مفاهیم را به زبان ساده و داستانی توضیح می‌دهد، در واقع دارد کار بسیار مهمی انجام می‌دهد: تمرین دادن عضله تفکر انتقادی. شنیدن مثال‌هایی از پروپگاندا در تاریخ و امروز، آشنا شدن با مغلطه‌های رایج در گفتگوهای روزمره، و دیدن خطاهای ذهنی‌مان در موقعیت‌های ساده، باعث می‌شود کم‌کم عادت کنیم به‌جای پذیرفتن سریع هر حرف، یک لایه عقب‌تر بایستیم و ساختار آن را بررسی کنیم.

یکی از اثرات جانبی خوشایند این نوع یادگیری، آرام‌تر شدن ذهن است. وقتی بدانیم همه خبرها و تحلیل‌ها حقیقت محض نیستند، کمتر اسیر موج‌های افراطی ترس یا هیجان می‌شویم. به‌جای این‌که هر روز نظرمان ۱۸۰ درجه عوض شود، می‌توانیم با سرعت خودمان، با تکیه بر داده‌های بیشتری فکر کنیم و تصمیم‌های شخصی‌تری بگیریم.

چند قدم عملی برای استفاده از این آگاهی‌ها در زندگی روزمره

برای عملی کردن این مباحث، می‌شود از تمرین‌های خیلی ساده شروع کرد. مثلاً هر وقت خبری دیدیم که ما را به شدت عصبانی یا هیجان‌زده کرد، قبل از بازنشر، چند سؤال کوتاه از خودمان بپرسیم: منبعش کجاست؟ آیا آمار و مثال‌ها کامل‌اند یا گزینشی؟ آیا ممکن است در این متن از مغلطه استفاده شده باشد؟ همین مکث چندثانیه‌ای، به مرور تبدیل به عادت می‌شود و کمک می‌کند ذهنی شفاف‌تر و مقاوم‌تر در برابر دست‌کاری‌ها داشته باشیم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا